ببین
سلام دوستان،میدونم دیر وقته و دیر دارم میگم اما بازم ارزشش رو داره 21 آذر ، تولد احمد شاملو را گرامی می داریم
پادشاه تمام فصل های بارانی ات میشوم
و غم های دلت را میشویم
فقط گاهی تو بیا و از شهریار و شاملو
سیمین و سهراب،فروغ و نیما برایم بگو،
بخوان
واژه ای تاره کن
دیدی نو بیاور
برای این سایه روشن باغ نگاهم و تمام عاشقانه هایم
بیا و گلدانی سپید را ببین
روی میز کوچک خوابآلوده
برای تو اینجا نشاندمش
و این دو بانوی زیبا را که با دستانشان محصورش کرده اند
راستی شاید تو فهمیدی منطورشان چیست...
میدانی؟
چقدر این گلهای خشک و تن نیمه عریان این بانوان تنهایی دستان مرا لمس کزده اند...
بیا اینجا ببین که قوزک پایم چطور از حدقه بیرون زده بس که
درخیالت پیاده قدم زده ام،بلکه وقت کشی در آن
مجالی باشد برای بیش تر دیدنت!
ببین دامان و سرآستین بلند لباسم را برای اشک هایت محیا کرده ام
کافیست برای شستنشان قطره ای اعتماد در چشمانم بچکانی
من نام کوچک نیازت را میخوانم...
م.ب
کلمات کلیدی :