خدای عشق
من خدایی دارم که به من گفته بدانم
عشق آغاز عاشقی نیست
عشق رشد یک حس غریب است
عشق بانی پروانه شدن نیست!
عشق اهل غروب است هوای حرفهایش مسموم دروغ است و فقط...
بانی شکستن غرور است و دل عاشق است که صبور است...
او به من گفته :بدانم در عشق تنهاییست ،گریه های بی صداییست...و پر از بی وفاییست!!!
این خدا شیطان است،زاده ی نفس من است
میروم پاک شوم....
حال خدایی دارم
عاشق لبخند است
هسته ی باران است
نفسش ناب و میان هق هق کودک است
چه بپوشم، چه نپوشم و چه زیبا و چه زشت او مرا میبیند میخواهد...
بنویسم،ننویسم،چه بگویم و نگویم او مرا میخواند میشنود...
او مرا خندانده است
او مرا گریانده است
من چه زیبا میستایم او را ،میپرستم او را
او پر از عاطفه است
نقطه ی عطف حروف گله است
او هوای بوسه را باران است...
او برای عشق چشم هاراشسته است،دل را گریانده است ...
او به من فهمانده است
عشق اجباری نیست...
اختیاری هم نیست....
او به گوشم خواند و دل من ارام شد
گفت :خودش می آید و تو را میخواند....
تو فقط شیدا باش...
.م.ب.
کلمات کلیدی :